سلام دوست مهربانم ،رفیق عزیزتر از جانم،یار تنهاییم در کودکی، حالت چطور است؟ حال و هوای فلسطین چطور است؟ شنیدم که با ورود زمستان، هوا، سرما ی سوزانی به خود گرفته و سوزناکی اش به دیگران نیز سرایت کرده.راستی از بچه های مدرسه مان چه خبر؟سالم اند و یا قابیلیان زمانه بر هابیلیان رحم نکردند و آنان در میان ما نیستند.هر چند آنان مرده نمایان زنده و روزی خوراند.امروز یاد خاطره ای افتادم که تو هم در آن حضور داشتی.
یادت هست روزی که در مدرسه غزه بودیم و زنگ آخر ،زنگ نقاشی داشتیم
یادت هست که معلم آنروز موضوع نقاشیمان را آزاد گذاشت.
یادت هست آنروز همه ی بچه ها به این فکر بودن که چه موضوعی را نقاشی کنند.درختهای خشکیده،خانه های بدون سقف ، گلهای پژمرده ،بوته های خار دار،چه موضوعی را ...
آنروز معلم برای یک کاری کلاس را ترک کرد و مرا بر منصب مبصری قرار داده بود و من هم از این فرصت استفاده کردم و به نقاشی های بچه های کلاس سرکی کشیدم.
محمد را یادت هست که قدش کوتاه بود و برای نقاشی مجبور بود دستهایش را بالا ببرد تا بتواند به میز برساند ،خودش را کشیده بود که با فلاخن به یک تانک اسرائیلی می زد .لیلا که پشت سرش نشسته بود نیز مادرش را که در حال گریه برای برادرش و برادرش را نیز اسرائیلی ها کشان کشان می بردن را کشید.اسماعیل که در وسط کلاس نشته بود کشور فلسطین را کشیده بود که دور تا دور آن از سیم خاردار فرا گرفته بود.
فاطمه ،دخترک معصوم و زیبایی که در کنار لیلا نشسته بود نیز خانه اش را که اسرائیلیان با بولدوزر در حال تخریب بودند و خودش را در کنار خانه اش در حال گریستن کشید.
یاسر که در سمت چپ کلاس نشسته بود شهرش را که نه برقی و نه آبی دارد و ماه را در هاله ای از سیاهی بود و مردم فقط با نور مهتاب به کار خود می پرداختند را کشید
اما نقاشی فاطمه آن دخترک ماه شب چهارده که گیسوان طلایی اش در زیر چارقد گل گلی اش پنهان شده بود گروهی از مسلمانان را از هر رنگ وهر نژاد چه سفید و چه سیاه که به سمت گروه زیادی از اسرائیلیان که با ندای القدس لنا و الله اکبر حرکت و آنان را از سرزمین فلسطین بیرون می کردنند را کشید.
با دیدن این نقاشی به یاد آن امام همام خمینی کبیر افتادم که همواره می فرمود اگر هر مسلمان یک سطل آب را به سمت اسرائیل بریزد آب اسرائیل را خواهد برد.
آه چه روزهای فراموش نشدنی ای است و این در صفحات تاریخ به طور حتم حک خواهد شد
والسلام