Instagram Instagram

باران سلامت می کند

دوست دارم من باشم و

یک روز سرد ِ بارانی

خدایی هم باشد

و هوایی آغشته

به اشک های آسمانی

در دیاری از سرسبزی و دلداده ی علوی

زیر باران روم

در کنار نازنین مردمانم

بدون هیچ چتر و بارانی!!!

هر چه باشی

چه خوب، چه بد

باران با نوای نمناکش

سلامت می کند!!!

*** *** ***

پی نوشت: این شعر محصول مشترکی بین اینجانب و یکی از دوستان شاعر توانمند کشورم، مهندس حمید مظلومی عزیز هست. که اگر او یاری ام نمی کرد نمی توانستم این ایده را در قالب شعر به نگارش در بیاورم.

درباره آنچه که می نگارم
مشترک وبگاه سلیم النفس شوید

    آدرس ایمیل خودتان را بگذارید تا آخرین مطالب «سلیم النفس» به صورت خودکار برایتان ایمیل شود.

نـوا و نـما

به مناسبت دوازدهمین سالگرد درگذشت مرحوم مهندس سید مسیح سلیم بهرامی نماینده دوره ششم مجلس شورای اسلامی

کلیپ شماره یک

کلیپ شماره دو


نماینده مردم شهرستان ساری و میاندرود در دوره ششم مجلس شورای اسلامی

کلیک نمایید

آرشیو تاریخی

۱ مطلب در خرداد ۱۳۸۷ ثبت شده است

سید مسیح از کجا برایت بگویم؟ از کدام طرح ناتمامت برایم بازگو کنم ؟ بعد  از 5 سال از هجرانت از کدام طرحی که تو بودجه اش را آورده ای و به کندی اجرا می شود  سخن به زبان بیاورم ؟

و دیگر بخوان تو ای عزیز...

هنوز هم بی روح است کوی دوستان بی وجود تو، هنوز هم خالی است جای سبز تو ،چونکه کس لایق نبود که برنشیند بر مسند تو. هنوز هم بوی عطرت می پیچد در این کوی وصال، کرده ما را مست از بوی یار ،چون یار ما یار خدایی است ،کردار و رفتار او بگرفته از عشق الهی است ،

گر بدمد این نفس مسیحایی ات/ زنده کند هر دل بیمار را  

ای فرزند سادات هنوز هم هر شب به امید آنکه برسد پیامی به دستم ،که ببینم رخسار شیرینت در هاله ای از خوابم .

چونکه بودم یک عمر در خواب، چون نمی دانستم که به این زودی می روی از این خاک.

هنوز هم می گیرد دلم ،گر بگیرد این دل را ،چاره ای دارم به کار ،می نشینم بر کنار مرقدت ،می گذارم تک شاخه ای از رز را ،میخوانم قل هو الله احد تا که آرام بگیرد این دل یکتایی ام.

گر که روزی برسد ، که بیایی به خوابم ، تا مجالی شود  و  ببینم،  چهره ی دلربایت ، آن خنده ی ملیحت ،آن سخن شیرنت، آن تکیه کلام گرمت ، که قوتی می داد به قلبم  که - درستش می کنیم - ...

هنوز هم یادم است آن روز ، می نشستی در کنار  کودکان ، بازی و بازی و بازی میکردی با تک تک آنان، گر که لبخند آنان باز می شد ، انگار دل تو شاد می شد.انگار نه انگار که این مرد نماینده یک شهر می بود.

یادم است آن روز می نشستی در کنار مردمان ، می شنیدی درد دل یک یک آنان ، درد دل ، یکی دو تا نبود ، درد دل مردم یک شهر بود ، گر دلی بشنود این درد ها، پاره شود ، نماند یک جز برقرار.

کجاست آن دلی که بشنود این راز ها و درد ها ؟ گر که می دانم او حاضر است حاضر است حاضر.

هنوز هم یادم است ، از اعمال تو،  از من منم نکردن گفتار تو ، از کم گویی و سادگی رفتار تو

چه شب هایی به یاد دارم که به دیدار تو / می آمدم به منزلت

ساعتها از هم سبقت می گرفتند و ما بودیم که منتظر تو بودیم

ساعت از بامداد نیز می گذشت/ می آمد مردی در نیمه های شب، با حالتی وصف ناپذیر /کم می شد بفهمی درد او چیست / چون چهر ه اش خندان بود تا که ما را می دید دلشاد بود/آن همه دردها را پنهان می نمود / انگار نه انگار دردی در او بود

دردش مردم یک شهر تنها نبود /درد یک ملت را به سینه داشت او

یادم است آن روز که رفتی تو / مردم بودند و مردم بودند و مردم

وداع و سه و هفت و چهل گشت مملو از این مردم

ما را رها نکرده اند مردم به مانند فوت نبی

نکردند این قوم به مانند قوم وقت نبی/چرا که قوم نبی  کردند  پدرم مولا علی را خانه نشین /خار در گلوی او می کردند همی

فاطمه این دخت نبی این مادر ما/که چها نکردند این قوم کثیف

سید مسیح ندیدم به از این مردم در این عالم /    به قول یکی از نویسندگان هنوز هم شالی های شمال برایت دست تکان می دهند

یادم است آن گریه های پدرانه، آن که بود در غم هجران تو نالان و پریشان ، آن که می گفت: رخت بست تک شاخه ای از این گل زندگی ام ،هر لحظه گر به یاد تو می افتاد اشک می ریخت، گر که اشکهای او جمع می شد، سیلی در این شهر جاری می شد.

پیر گشت از این مصیبت این پدر ، او نیز برفت به پیش این پسر ، جایش سبز باشد در این بهشت ، چون که تربیت کرد این چنین فرزند...

سید مسیح در این فکرم که چه کنم در غم هجران تو ؟یا چه کنم که شوی دلشاد تو ؟ سید مسیح  راه تو راه جاودانه است

فکر و عملت پیرو اولیا است .قدمی می نهم من بر این راه را ،  که به از این راه ندیدم در این جا....

به یاد آن شعارت/ که تکیه گاه کلامم

 

                    شاد باش ای شهر ساری کز فروغ علم ودانش    بینمت چشم و چراغ کشور مازندرانی

گر که تک تک لحظه ات به یاد او شدی بفرس براو سه صلوات تا که او را شاد کنی .

۰دیدگاه ۱۰ خرداد ۸۷ ، ۱۱:۲۵
سلیم النفس

پیشنـهاد سـلیم النفس!

پدر...

مسیح عشق و جوانمردی

نوروز با عطر گل یاس

یک جامانده از اربعین

ما آمده ایم!

فدای چشمان گریان مادر شهید گمنام

سید مسیح در اوج به اوج آسمان ها رفت

سفر به انتهای صفر

نلسون ماندلا | Nelson Mandela

بلندترین شب تاریخ

امنیت ما در نگاه اقتصادی آقای رئیس جمهور

باران سلامت می کند

محرم در تکرار معنا پیدا می کند

میم مثل مادر، میم مثل مرضیه زهرا (س)

آقای اوباما! به فال حافظ عمل بنما!

جاده جنگ

نوروز نامه

نماینده ای که چپ و راست او را سلیم النفس می دانستند!

مرد روزهای خاکستری! تو را دوست داریم!

نینوا با نام حسین (ع) کرب بلا گشت

راستش را بگو

آیا من در میدان مبارزه، همان مهره سرباز در صفحه ی شطرنجم؟

شاه بی شین

آنقدر در خورشید زل بزنید تا چشمانتان بسوزد!

اقتصاد مقاومتی حتی در دوران مشروطیت

نماینده ساری: خیابان های ساری مال زمان ارابه وگاری بود!

به نام جوانگرایی ، به کام بازنشستگان

خرداد، آغازگر تفکر سلیم بهرامیست!

تفاخر فرهنگی یا اجبار فرهنگی ، مسئله اینست؟

حقانیت اسلام

بیایید یک هفته، بطور آزمایشی به این حدیث عمل کنیم!

به خدا مادرم، حضرت زهرا(س) را از این خطبه شناختم!

در سال « تولید ملی، حمایت از کار و سرمایه ایرانی» ، به چه مواردی توجه کنیم؟

من شخصا اعلام می کنم به این فرد در انتخابات رای نمی دهم !

چرا سلمان رشدی باید بمیرد؟

مسیحای عشق و جوانمردی

ای دو سه تا کوچه زما دورتر ، ای شهیدان زنده ، سلام

سید مسیح تو را نماد چه بخوانم؟

سید مسیح

مهندس سید مسیح سلیم بهرامی

سلیم بهرام برفی

تمام مطالب نوشته شده در سلیم النفس، مختص به این سایت بوده و هرگونه باز انتشار آنها فقط با کسب اجازه و ذکر منبع و درج لینک بلا مانع است.
Copyright 2007-2013,Website and Publishing Rights Reserved By Salimonafs.IR ©