سید مسیح از کجا برایت بگویم؟ از کدام طرح ناتمامت برایم بازگو کنم ؟ بعد از 5 سال از هجرانت از کدام طرحی که تو بودجه اش را آورده ای و به کندی اجرا می شود سخن به زبان بیاورم ؟
و دیگر بخوان تو ای عزیز...
هنوز هم بی روح است کوی دوستان بی وجود تو، هنوز هم خالی است جای سبز تو ،چونکه کس لایق نبود که برنشیند بر مسند تو. هنوز هم بوی عطرت می پیچد در این کوی وصال، کرده ما را مست از بوی یار ،چون یار ما یار خدایی است ،کردار و رفتار او بگرفته از عشق الهی است ،
گر بدمد این نفس مسیحایی ات/ زنده کند هر دل بیمار را
ای فرزند سادات هنوز هم هر شب به امید آنکه برسد پیامی به دستم ،که ببینم رخسار شیرینت در هاله ای از خوابم .
چونکه بودم یک عمر در خواب، چون نمی دانستم که به این زودی می روی از این خاک.
هنوز هم می گیرد دلم ،گر بگیرد این دل را ،چاره ای دارم به کار ،می نشینم بر کنار مرقدت ،می گذارم تک شاخه ای از رز را ،میخوانم قل هو الله احد تا که آرام بگیرد این دل یکتایی ام.
گر که روزی برسد ، که بیایی به خوابم ، تا مجالی شود و ببینم، چهره ی دلربایت ، آن خنده ی ملیحت ،آن سخن شیرنت، آن تکیه کلام گرمت ، که قوتی می داد به قلبم که - درستش می کنیم - ...
هنوز هم یادم است آن روز ، می نشستی در کنار کودکان ، بازی و بازی و بازی میکردی با تک تک آنان، گر که لبخند آنان باز می شد ، انگار دل تو شاد می شد.انگار نه انگار که این مرد نماینده یک شهر می بود.
یادم است آن روز می نشستی در کنار مردمان ، می شنیدی درد دل یک یک آنان ، درد دل ، یکی دو تا نبود ، درد دل مردم یک شهر بود ، گر دلی بشنود این درد ها، پاره شود ، نماند یک جز برقرار.
کجاست آن دلی که بشنود این راز ها و درد ها ؟ گر که می دانم او حاضر است حاضر است حاضر.
هنوز هم یادم است ، از اعمال تو، از من منم نکردن گفتار تو ، از کم گویی و سادگی رفتار تو
چه شب هایی به یاد دارم که به دیدار تو / می آمدم به منزلت
ساعتها از هم سبقت می گرفتند و ما بودیم که منتظر تو بودیم
ساعت از بامداد نیز می گذشت/ می آمد مردی در نیمه های شب، با حالتی وصف ناپذیر /کم می شد بفهمی درد او چیست / چون چهر ه اش خندان بود تا که ما را می دید دلشاد بود/آن همه دردها را پنهان می نمود / انگار نه انگار دردی در او بود
دردش مردم یک شهر تنها نبود /درد یک ملت را به سینه داشت او
یادم است آن روز که رفتی تو / مردم بودند و مردم بودند و مردم
وداع و سه و هفت و چهل گشت مملو از این مردم
ما را رها نکرده اند مردم به مانند فوت نبی
نکردند این قوم به مانند قوم وقت نبی/چرا که قوم نبی کردند پدرم مولا علی را خانه نشین /خار در گلوی او می کردند همی
فاطمه این دخت نبی این مادر ما/که چها نکردند این قوم کثیف
سید مسیح ندیدم به از این مردم در این عالم / به قول یکی از نویسندگان هنوز هم شالی های شمال برایت دست تکان می دهند
یادم است آن گریه های پدرانه، آن که بود در غم هجران تو نالان و پریشان ، آن که می گفت: رخت بست تک شاخه ای از این گل زندگی ام ،هر لحظه گر به یاد تو می افتاد اشک می ریخت، گر که اشکهای او جمع می شد، سیلی در این شهر جاری می شد.
پیر گشت از این مصیبت این پدر ، او نیز برفت به پیش این پسر ، جایش سبز باشد در این بهشت ، چون که تربیت کرد این چنین فرزند...
سید مسیح در این فکرم که چه کنم در غم هجران تو ؟یا چه کنم که شوی دلشاد تو ؟ سید مسیح راه تو راه جاودانه است
فکر و عملت پیرو اولیا است .قدمی می نهم من بر این راه را ، که به از این راه ندیدم در این جا....
به یاد آن شعارت/ که تکیه گاه کلامم
شاد باش ای شهر ساری کز فروغ علم ودانش بینمت چشم و چراغ کشور مازندرانی
گر که تک تک لحظه ات به یاد او شدی بفرس براو سه صلوات تا که او را شاد کنی .