این هم یک تصویر از روستای سلیم بهرام........
دوست دارم من باشم و
یک روز سرد ِ بارانی
خدایی هم باشد
و هوایی آغشته
به اشک های آسمانی
در دیاری از سرسبزی و دلداده ی علوی
زیر باران روم
در کنار نازنین مردمانم
بدون هیچ چتر و بارانی!!!
هر چه باشی
چه خوب، چه بد
باران با نوای نمناکش
سلامت می کند!!!
*** *** ***
پی نوشت: این شعر محصول مشترکی بین اینجانب و یکی از دوستان شاعر توانمند کشورم، مهندس حمید مظلومی عزیز هست. که اگر او یاری ام نمی کرد نمی توانستم این ایده را در قالب شعر به نگارش در بیاورم.
آدرس ایمیل خودتان را بگذارید تا آخرین مطالب «سلیم النفس» به صورت خودکار برایتان ایمیل شود.
به مناسبت دوازدهمین سالگرد درگذشت مرحوم مهندس سید مسیح سلیم بهرامی نماینده دوره ششم مجلس شورای اسلامی
سلام دوست مهربانم ،رفیق عزیزتر از جانم،یار تنهاییم در کودکی، حالت چطور است؟ حال و هوای فلسطین چطور است؟ شنیدم که با ورود زمستان، هوا، سرما ی سوزانی به خود گرفته و سوزناکی اش به دیگران نیز سرایت کرده.راستی از بچه های مدرسه مان چه خبر؟سالم اند و یا قابیلیان زمانه بر هابیلیان رحم نکردند و آنان در میان ما نیستند.هر چند آنان مرده نمایان زنده و روزی خوراند.امروز یاد خاطره ای افتادم که تو هم در آن حضور داشتی.
یادت هست روزی که در مدرسه غزه بودیم و زنگ آخر ،زنگ نقاشی داشتیم
یادت هست که معلم آنروز موضوع نقاشیمان را آزاد گذاشت.
یادت هست آنروز همه ی بچه ها به این فکر بودن که چه موضوعی را نقاشی کنند.درختهای خشکیده،خانه های بدون سقف ، گلهای پژمرده ،بوته های خار دار،چه موضوعی را ...
آنروز معلم برای یک کاری کلاس را ترک کرد و مرا بر منصب مبصری قرار داده بود و من هم از این فرصت استفاده کردم و به نقاشی های بچه های کلاس سرکی کشیدم.
محمد را یادت هست که قدش کوتاه بود و برای نقاشی مجبور بود دستهایش را بالا ببرد تا بتواند به میز برساند ،خودش را کشیده بود که با فلاخن به یک تانک اسرائیلی می زد .لیلا که پشت سرش نشسته بود نیز مادرش را که در حال گریه برای برادرش و برادرش را نیز اسرائیلی ها کشان کشان می بردن را کشید.اسماعیل که در وسط کلاس نشته بود کشور فلسطین را کشیده بود که دور تا دور آن از سیم خاردار فرا گرفته بود.
فاطمه ،دخترک معصوم و زیبایی که در کنار لیلا نشسته بود نیز خانه اش را که اسرائیلیان با بولدوزر در حال تخریب بودند و خودش را در کنار خانه اش در حال گریستن کشید.
یاسر که در سمت چپ کلاس نشسته بود شهرش را که نه برقی و نه آبی دارد و ماه را در هاله ای از سیاهی بود و مردم فقط با نور مهتاب به کار خود می پرداختند را کشید
اما نقاشی فاطمه آن دخترک ماه شب چهارده که گیسوان طلایی اش در زیر چارقد گل گلی اش پنهان شده بود گروهی از مسلمانان را از هر رنگ وهر نژاد چه سفید و چه سیاه که به سمت گروه زیادی از اسرائیلیان که با ندای القدس لنا و الله اکبر حرکت و آنان را از سرزمین فلسطین بیرون می کردنند را کشید.
با دیدن این نقاشی به یاد آن امام همام خمینی کبیر افتادم که همواره می فرمود اگر هر مسلمان یک سطل آب را به سمت اسرائیل بریزد آب اسرائیل را خواهد برد.
آه چه روزهای فراموش نشدنی ای است و این در صفحات تاریخ به طور حتم حک خواهد شد
والسلام
جهاد یعنی توحید و اعتقاد به کلمه الله
جهاد یعنی عشق و شوریدگی در برابر یار
جهاد یعنی دل یریدن و دست کوتاه کردن از دنیا
جهاد یعنی ایمان و رسیدن به درجه ی مومنین
جهاد یعنی فرمانبرداری و اطاعت همه جانبه از رهبر
جهاد یعنی تمییز و شناخت راه حق از باطل
وقتی مومن خواکساری و از خاک بودن و به خاک برگشتن را در ذهن خود تداعی می کند بهترین راه رجوع به اصل خویش را در جهاد الی الله می بیند.
زیرا او می داند که فرار از مرگ عین نزدیک شدن به آن است و همانا گرامی ترین جان سپاری ها ، جان سپردن در راه یزدان است و این افتخار پسر ابوطالب را به یاد دارد که مرگ در میدان جنگ را از مرگ در بستر ترجیح می داد.
جهاد موقعی برای فرد آسان جلوه می دهد که مرگ را آسان بداند و موقعی مرگ آسان می داند که نگاهش را نسبت به آن تغییر دهد.دکتر سید حسن حسینی می گوید: از من سوال کردن مرگ مثل چیست؟ گفتم مثل پریدن از یک جوی.
الحمد الله
یا رب ، این چه شورشی که در ما پیداست
تسخیر کننده ی دل وقلب ماست
یا رب من کجا و قرب تو
هر چند آرزو هر بنده ایست شود یار تو
یا رب ، دلم سوی تو می آید همی
ای خدا از ته دل این را گویم همی
یا رب ، شب ها و روزها در این فکرم
که الله گویان کی اند؟
همانان که گر نام تو بشنوند دلهاشان بلرزد و ایمانشان افزونتر
همانان که تسبیح گوی توی اند
همانان که چَشم به آسمان دوختند و تو را طلب می کنند
همانان که چه آرمیده به یک سو چه ایستاده به سوی دگر تو را می خوانند
آه، یا رب لب و دندان سلیم تو را می خواند همی
که تو لطفی کنی فی الدنیا حسنة و فی الآخرة الحسنة و قِنا عذاب النار